روانشناسی معامله

سرمایه گذاری را فرض کنید که بعد تعطیلات آخر هفته که احتمالا خیلی هم خوش گذشته، صبح شنبه را با امیدواری بیدار میشود. گویا قرار است این هفته با همه هفته های گذشته تفاوت داشته باشد. آرامشی که از استراحت آخر هفته بدست آمده به او نشاط میدهد تا با امیدواری بیشتری به کار و معیشت خود و خانواده اش فکر کند.

 هنگامی که در تالار بورس خبر خوشی در مورد سهامی میرسد یا برای آن صف خرید در حال شکل گرفتن است. او قبل از خریدن سهام، پولی که بعد از فروش آن سهم در آینده بدست خواهد آورد را در ذهن میشمارد و با امیدواری کامل سفارش خرید میدهد.

شاید چند روزی هم اوضاع خوب باشد اما ناگهان بحرانی جدید در بازار پرتلاطم بورس آغاز میشود. برای سهامی که تازه خریده است صف فروش در حال شکل گرفتن است و همه میخواهند زودتر از دیگری بفروشند. سرمایه گذار نگون بخت ما نیز نمیخواهد از دیگران عقب بیفتد. اما سودی که قرار بود با آن برای همسرش یا فرزندانش چیزی بخرد چی؟ باید آن را فراموش کند؟ آیا این قدرت را دارد یا نه؟

ما که نمیدانیم فروختن آن سهم واقعا درست است یا نه. چون ممکن است این بحران بزودی پایان یابد. شاید هم معامله گر ما سهام را در سقف خریده و قرار نیست به این زودی دوباره روند صعودی داشته باشد. این که بفروشد یا نه به تحلیل شرایط توسط خود معامله گر مربوط میشود اما آنچه که مسلم است، این است که همیشه فروختن از خریدن به مراتب مشکل تر است، خصوصا اگر قرار باشد با امید و آرزوهایمان بجنگیم. تنها راه حل این مشکل این است که تحلیل گر خوبی شوید تا بتوانید بگویید شرایط بد ماندنی است یا رفتنی. آنگاه دیگر نباید دودل شوید و کاری را که درست است انجام دهید. اما قبل از اینکه تحلیل گر مجربی شوید این را هم گوش کنید. میخواهم برایتان داستان جالبی را تعریف کنم که از زبان یکی از بزرگان بورسهای جهان نقل شده (مختصری از کتاب چرا می بریم؟ چرا می بازیم؟):

هنگامی که پسرک کوچکی بود، در همسایگی مردی زندگی میکرد که بوقلمون شکار میکرد. مرد شکارچی هر روز دامی برای بوقلمون ها پهن میکرد و به انتظار می نشست روزی پسرک را نیز با خود به شکار برد. هر دو در جایی کمین کرده بودند و به دام ساده ای که متشکل از یک سبد بزرگ، چوب و طناب بود خیره شدند. ناگهان دوازده بوقلمون با هم وارد سبد شدند، سبدی که با تکه چوبی مهار شده بود تا بوقلمون ها به زیر سبد بروند. هنگامی که بوقلمون ها در زیر سبد مشغول دانه خوردن بودند. قبل از کشیدن طناب توسط مرد شکارچی، یکی از بوقلمون ها از زیر سبد بیرون آمد. مرد شکارچی دودل شد. او که توانسته بود یک بار دوازده بوقلمون را به دام بیاندازد، به یازده تا راضی نبود. در حالی که هر روز با صرف وقت بسیار یک یا حداکثر دو بوقلمون شکار میکرد. وقتی 2 – 3 بوقملون دیگر نیز بیرون آمدند، شکارچی دیوانه شد. احتمالا حالا به یازده تا راضی بود. عاقبت همه بوقلمون ها با شکمی سیر از زیر سبد بیرون آمدند و آن کسی که شب گرسنه خوابید شکارچی بود. چون نتوانسته بود خود را کنترل کند.

مثال این اتفاق در بازار بورس نیز به مراتب اتفاق می افتد. جمله معروفی وجود دارد که میگوید: "وقتی سود دور از انتظاری در بورس بدست آوردی آن را بردار و فرار کن."


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها